باز گرم شد خونِ من تووی رگ
باز حل شد ، کلِ من تووی سم
باز تر شد ، تووی هم غوطه ور
باز محو شد ، کل شهر تووی من
قرارمون باشه جمعه شب رفیق
یه آرامش مطلق توو کلبه ی گلیم
یه حس مبهم درست میونِ داشتن
که میگه میشه باشم ، میشه هم نباشم
فروش بینهایت از توو گیشه هام
از کلیشه هام از صدای لرزِ ریشه هام
ترسِ بیشه زار ، سدِ بی شکاف
فریاد و نعره ای که داشت سینه میشکافت
این شروع بود ولی پایانی نداشت
بارونی نباش ، زندگی همینه
با بیرون غریبه ، نقاش عقیده
خوش اومدی بچه تو هم به جزیره
بین تاریکا و روشنای مغزِ من یه خط هست
یه خط صاف درست از شعاع به مرکز
یه غیرممکن از لحاظ تمام هندسَت
یه عدد که پشت پرده بود أ بین صفر و صد
تمام این مختصات جزیره ی منه
عزیزم تنهاییام قبیله ی منه
بیا این نجومو از سرم بگیر
که یه نقطه از توو اون یه عالمه
من دنیایی دیدم که قاعده نداشت
جبر و قانون و حادثه نداشت
گذشتی نداشت ، آینده نداشت
در لحظه بود همه حاصلِ تلاش
وقتی قانون بدرقه ــَم میکرد به سمت یه جای دیگه أ مغزم
باید فکر اینجاشو میکرد
وقتی دستاش رو دستم بود و نمیترسید أ دوری مقصد
باید فکر اینجاشو میکرد
توقع بود بفهمی نه اینکه من بفهمونم
توقع بود بگردی نه اینکه من بگردونم
نظرات (۰)