بزار این پست برای خودش باشد تنهای تنها...رها و آزاد
جزوی از هیچ کدام از موضوعات قرارش نمیدم تا یاد بگیرم باید زودتر از این حرفا به این نقطه میرسیدم...
اما انگار منتظر بودم
ضمیر ناخودآگاهِ عزیزم باید گفت مرسی که تاب آوردی...مرسی که این چند وقت تحمل کردی و راه رو یواشکی نشونم دادی...حالا منو ضمیر خودآگاه تنبلم باید جبران کنیم:)
وقتی قدم میزاری توی یه راه شاید همون راهی که دوست داشتی باشه شاید دقیقا همون چیزی باشه که میخواستی ولی یادت باشه هیچ وقت هیچ چیزی به این راحتی به دست نمیاد:)پس باید منتظر سختی های راه هم باشی...بجنگ واسه ی هر اون چیزی که دلت میخواد و برس بهش...نمیشه با دنیا دعوا داشت...نمیشه انتظار داشت که تمام بدهکاری هاییاتو از دنیا پس بگیری ولی میتونی به اون چیزی که دوست داری نزدیک بشی...فقط یادت نره خدا همین نزدیکیاست...
یکم حرف دل هایی بود که توی این چند وقت اخیر مونده بود روی دلم و انگاری این آرامشی که بهم رسیده رو باید یه جوری منتشرش می کردم.
رفته بودم که برگردم و الآن برگشتم...با یه عالمه فکر و خیال و خوابآلودگی و آرامش و دلخوشیِ جدید! فکر کنم بهتر باشه یکم اون فکر و خیالا رو اینجا تبدیل کنم به متنایی که دوست داشتنی میشن! تا اون نویسنده ی درونم رو نکشم...تا همه چیز رو فدا نکنم...تا بعدا یه روزی مثل امروز حسرت یه روزایی از زندگیمو نخورم:)
نظرات (۰)